fully recognize and respect freedom of the press and expression.

امید رضا میرصیافی Omid Reza Mir Sayafi

Omid Reza Mir Sayafi, A anty Islamic Regime blogger who was locked up in prison in Tehran in February for “insulting” Ali Kamenei, died in prison under mysterious circumstances... , Mohammed Ali Dadkhah, says officials informed him that Omid Reza Mir Sayafi died Wednesday at the notorious Evin prison.  ... Blogger Omid Reza Mir Sayafi was serving a 30-month sentence for insulting Islamic Regim's Supreme Leader Ali Khamenei.

یادمان باشد امیدرضا را، به خاطر توهین به خامنه‌یی مقدس، در زندان کشتند. این مقدسات چه هستند و چه کسی تعریف می‌کند مقدس چیست؟ آیا بزرگ‌ترین مقدس، جان آدم و آزادگان نیست که به جرم توهین به مقدساتی چون خامنه ای پریشان می‌شود. سران جمهوری اسلامی باز از اینکهحتی یکی از هفتاد میلیون ایرانی منتقد کم شد، سرمست هستند. اما سکوت ما چه؟ آیا سکوت، ما را شریک این جنایت ها نمی‌کند؟ تنها 2 روز به عید نوروز 1388 مانده، خانواده اش و آزادگان ایران را، عزادار کردند.  به جای سبزه و سنبل جنازه ی امیر رضا را به خانواده اش دادند. ابتدا امید رضا میرصیافی نویسنده وبلاگ فرهنگی و روزنگار را به جرم توهین به خامنه ای  و خمینی، به دو سال حبس تعزیری و در مجموع به دو سال و نیم حبس تعزیری در شعبه پانزده دادگاه انقلاب اسلامی تهران به ریاست قاضی صلواتی، محکوم کردند و سپس در زندان او را مثل دیگران واضح و بی شرمانه کشتند. امیدرضا می توانست با چشم و گوش بسته مثل بقیه گوسفندان زندگی کند و جز اطرافش و منافعش هیچ نبیند اما فقط برای اینکه بیشتر از سهمش دید و شنید و نوشت، تا بقیه را نیز آگاه کند کشته شد، ولی این سکوت گوسفندان فرصت طلب ترسو، آیا منصفانه است؟ مرز شرافت کجا است، باشرف کیست و پلید چه کسی؟ آقای دادخواه در حالی که می‌گریست، گفت خبر درگذشت موکلم را دکتر حسام فیروزی از زندان اوین به من اطلاع داد. دکتر میگوید: خبر شدم که امیدرضا میرصیافی حال خوبی ندارد به سراغ او رفتم و او را به بهداری داخل بند 7 زندان اوین، انتقال دادیم، من در آن بهداری برای‌اش لوله‌ی معده قرار دادم و معده‌ی او را شست‌وشو دادم، برای‌اش رگ گرفتم و اقدامات اولیه را انجام دادم. از پزشک آن‌جا درخواست کردم که داروی آتروپین برای او تجویز کند و داروی لینگر به او دهد ولی پزشک بهداری گفت که سرم یک‌سوم برای او کافی است و من را با توهین از اتاق بیرون کرد اما من هم‌چنان اصرار داشتم که این‌جا نمی‌توانید کاری انجام دهید و باید او را به بیمارستان بیرون مثل بیارستان لقمان، منتقل کنید چون وی به دلیل تعداد زیادی قرص پروپرانول با افت شدید فشار خون و کاهش تعداد ضربان قلب روبه‌رو شده بود و فشارش زیر 7 بود، اما پزشکان گفتند ما خودمان می‌دانیم باید چه کار انجام دهیم و من را از اتاق بیرون کردند. من باز پشت در بهداری ایستادم و مصرانه خواستم که او را به دلیل افت فشارخون و به دلیل این ‌که بدن وی کاملا سرد شده بود، به بیمارستان لقمان منتقل کنند اما پزشکان بهداری زندان به من گفتند این مساله ارتباطی با شما ندارد و ما می‌دانیم چه کاری انجام دهیم. اما با اصرار بیش اندازه‌ی من او را به بهداری پایین زندان اوین منتقل کردند و از آن‌جا به بعد را دیگر من هیچ اطلاعی ندارم به دلیل این‌که به من اجازه‌ی‌هم‌راهی با وی را ندادند. نکته‌یی که مهم است این است که پزشکان زندان در ابتدا حتا سعی در گرفتن رگ و فشار خون امیدرضا را نداشتند و اقدامات اولیه را نیز با اصرار و پافشاری من انجام دادند.